ملاقات دوم

خانم رضوانه دباغ



مادر پتویی! دختر پتویی!


شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوف آور بود، دائم به خود می لرزید و دستش را به دستان من می فشرد. البته من نیز دست کمی از او نداشتم، ولی باید برای حفظ روحیه دخترم خود را استوار و مسلط نشان می دادم تا او بتواند در برابر شکنجه هایی که در روزهای بعد پیش رویش بود داوم بیاورد و خود را نبازد.
 
مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آن ها از این کار، دریدن حجاب - نماد زن مؤمن و مسلمان- و شکستن روحیه ما بود، از این رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای مأموران خیلی تعجب آور بود، آن ها به استهزاء و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می کردند.
 
جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست. تا صبح موش ها در وسط سلول جولان می دادند و از در و دیوار بالا و پایین می رفتند.
 
در آن شرایط و اوضاع، باید به دخترم دلداری می دادم، ولی به دلیل ترس از میکروفون های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
 
آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند. چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد: حجاب پتویی! مادر پتویی! دختر پتویی! ...پتو پتویی! یکی گفت: کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و .... خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره کردند. در آن وضع چون عروسک های خیمه شب بازی برایشان بودیم! بعد شکنجه شروع شد؛ شوک الکتریکی و شلاق...
خاطرات مرضیه حدیدچی،صفحه 73



قرار گذاشتیم رضوانه خانم را هرطور شده ببینیم، از دیدار مادرشان محروم مانده ایم
در ذهنم سوالاتی داشتم،کتاب خاطرات خانم حدیدچی را خوانده بودم و مصاحبه های مختلف و نظرات دیگران راجع به ایشان را.

تصورم این بود که خانم دباغ یک شخصیت استثنایی تکرار نشدنی باشد! و گاهی به این فکر میکردم که نمیتواند الگوی مبینی برای زن ایرانی باشد
انچه که به من رسیده  شخصیتی از طاهره دباغ ساخته بود که همه چیز را فدای چیزی که خودش میخواهد میکند!
رسیدگی به خانواده و همسرداری اصلا در اولویت او نبوده!
مرضیه حدیدچی یک مبارز انقلابی ، فردی آگاه، شجاع ، جسور ،کسی که فرمانده سپاه میشود،
آموزش چریکی می بیند، محافظ امام میشود، یکی از سه نماینده امام برای رساندن پیام ایشان به گورباچف میشود، نماینده مجلس میشود و..

یک شخصیت کماندویی!

" زن ایرانی در ایران اسلامی، باید کوششش این باشد که هویّت والای زن اسلامی را آن‌چنان زنده کند که چشم دنیا را به خود جلب کند. این امروز وظیفه‌یی است بر دوش زنان مسلمان؛ بخصوص زنان جوان و دختران دانش‌آموز و دانشجو. هویّت اسلامی این است که زن در عین این‌که هویّت و خصوصیت زنانه خود را حفظ میکند - که طبیعت و فطرت است و برای هر جنسی خصوصیات آن جنس ارزش است - یعنی آن احساسات رقیق را، عواطف جوشان را، آن مهر و محبت را، آن رقّت را، آن صفا و درخشندگی زنانه را برای خود حفظ میکند، درعین‌حال، هم باید در میدان ارزشهای معنوی - مثل علم، مثل عبادت، مثل تقرّب به خدا، مثل معرفت الهی و سیر وادیهای عرفان - پیشروی کند، هم در عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی و ایستادگی و صبر و مقاومت و حضور سیاسی و خواست سیاسی و درک و هوش سیاسی، شناخت کشور خود، شناخت آینده خود، شناخت هدفهای ملی و بزرگ و اهداف اسلامی مربوط به کشورهای اسلامی و ملتهای اسلامی، شناخت توطئه‌های دشمن، شناخت دشمن، شناخت روشهای دشمن باید روزبه‌روز پیشرفت کند و هم در زمینه ایجاد عدل و انصاف و محیط آرامش و سکونت در داخل خانواده باید پیشرفت داشته باشد." بیانات آقا در چمع بانوان 30/06/79




اگر الگوی  زن مسلمان ایرانی باید به سه بعد توجه داشته و رشد کرده باشد دباغ نمیتوانست برای من الگو باشد!
 
...

 با خواهرانم  در جنبش عدالتخواه مطرح کردم که به ملاقات رضوانه خانم برویم، استقبال شان انگیزه پیگیری و گرفتن وقتی برای ملاقات را به من داد.
دومین پنجشنبه آذرماه 97 قسمت مان شد. 5 نفر بودیم، گلدان شمعدانی صورتی رنگی را برای هدیه خریدیم.

قرارمان ساعت 15 بود و با بیست دقیقه تاخیر بالاخره رسیدیم.

برایم مهم بود که سبک زندگی شان چگونه است؟! از آدرس خانه شان تا بوی و رنگ زندگی شان!
در خانه شان که باز شد ابتدا عکس آقا را دیدم و کمدی فلزی آن طرف تر که عکس قدیمی از امام بود.(و بعدا فهمیدیم بیشترین کتابهای داخل کمد از امام است)
چایی آوردند و میوه.
رضوانه خانم زنی مهربان بود و بررسی هایم به من فهمانده بود که از مصاحبه کردن فراری است فکر میکردم به یادآوردن خاطراتش از زمان انقلاب و به خصوص زندان و شکنجه های روحی و جسمی ساواک آزارش می دهد و به این خاطر است که از مصاحبه کردن دوری میجوید.

اما وقتی با ایشان گفت گو می کردیم دو دلیل را از بیانشان فهمیدم
اول آنکه خضوع داشتند و کار و فعالیت هایشان را هیچ میدانستند و دوم ترس از تقطیع و گزینشی برداشت کردن  حرف هایشان را داشتند!

بماند که مجابشان کردیم بیان کردن خاطرات ثبت آنها تکلیف است !

رضوانه خانم صدای آرامی داشت، نگاه مادرانه ای به ما داشتند
بعد حال و احوال کردن از فعالیت های کنونی شان پرسیدیم

سر درس خانم بروجردی می رفتند ( دختر آیت الله بروجردی) و فعالیت های فرهنگی و تربیتی برای کودکان و مادران بی سرپرست و بدسرپرست داشتند.
از امید داشتن و روحیه انقلابی گفتند
راه پیشرفت انقلاب را در تربیت اسلامی می دانستند و مادران و زنان که مربیان اصلی هستند

در اینجا بود که از مادر خود گفتند!

بالاخره سوالات ذهنی من درباره این شخص روشن شد!

"مادرم زنی مهربان بود، او تلاش می کرد فرزندان خود را تربیت اسلامی کند
آموزه های دینی و قرآنی او بر قلب ما مینشست، لازم نبود به ما بگوید اینکار را بکنیم یا نکنیم، رفتار صحیح او به همراه محبتی که به ما می کرد کافی بود
ماه رمضان ها شوق روزه گرفتن داشتیم، سحری ها همیشه آبگوشت درست میکردند به همراه سبزی تازه
جوری صدای ما میزدند که با آسودگی سحری را میخوردیم و جمع می کردیم و با هم دعای سحر را می خواندیم

همیشه برنامه زیارت داشتیم و شوق داشتیم برای زیارت، مادر همیشه خوراکی هایی را برای ما بچه ها به همراه داشت..

دوستان زیادی داشتند، خانم های زیادی بودند و هستند که ما به آنها خاله میگوییم..."

خانم دباغ در مبارزه تنها نبوده است، بلکه خانواده یک تشکیلاتی برای مبارزه بوده تمامی فرزندان ،مادر و پدر
رضوانه خانم میگفت این تنها خانواده ما نبود که تشکیلاتی برای مبارزه شده بود بسیاری از خانواده ها اینگونه بودند و البته نقش زنِ خانواده بسیار اهمیت دارد " بسیج یک زن، بسیج یک خانواده است."



خوشحال شدم خانم دباغ برایم واقعی تر شده! و آنجایی که رسالت خود را به عنوان مادر باید انجام دهد، به بهترین نحو انجام داده است.

او منظم و خوش سلیقه هست
جوری فرزندان خود را تربیت کرده که در غیاب او وقتی که در خارج کشور است مسئولیت های داخل خانه را دختر بزرگتر یعنی راضیه خانم انجام میدهد، تمام مسئولیت های یک زن با چندین بچه کوچکتر از خود! راضیه خانم 16ساله بوده که خانه بدون پدر و بدون مادر را اداره می کرده!


خانم دباغ معرفی نشده و انجایی هم که معرفی شده به خوبی معرفی نشده چرا که فقط یک بعد ایشان پرداخته شده است.

من این را به رضوانه خانم گفتم
ایشان هم یک خاطره بامزه تعریف کرد، از این قرار که سالهای پیش از تلویزیون زنگ میزنند و می گویند قرار است سریال خانم دباغ را بسازند، رضوانه خانم هم می گویند متنی که قرار است سریال ساخته شود را برایش ارسال کنند

متن را که می خوانند برای ما قسمتی را شرح دادند :" خانم دباغ می پره بالای درخت و مسلسل رو می گیره دستش.." البته این ها را آب و تاب و محکم گفتند که همه خندیدیم!!

خودشان هم کلی خندیدند و قصدشان هم همین بود
رضوانه خانم میگفت وقتی اینها را برای مامان خواندم کلی خندید و نقل به مضمون که این شخصیت ساختگی است من نیستم!


رضوانه خانم گفته بود که این متن باید برود در آب و خیس بخورد فعلا!!


صحبتی هم پدرشان شد. آقای دباغ فردی انقلابی بود که کمتر از ایشان سخنی یا تقدیری است. همراهی ایشان با خانم دباغ
از زمانیکه دست همسر جوانشان را می گیرند و برای علم آموزی ثبت نام میکنند تا.. همراهی و تشویق ایشان برای مبارزه و انتخاب افراد مبارز!

خانم دباغ هم همسری بودند که حرف و رضایت همسرشان برای شان اهمیت داشته که در کتاب خاطرات شان هم ردپای این ویژگی مشخص است.

حدود دو ساعت مزاحم خانم رضوانه دباغ بودیم. هم از خاطرات گذشته شنیدیم و هم از امروز انقلاب مان و نگاهی به آینده، صحبت هایی از مادری و زن بودن هم شد که همه را به آقا رفرنس می دادند!
دو بار چایی شان از دهان افتاد و ما مشتاقانه گوش شده بودیم.

از ما پرسیدند شما هم از خودتان بگویید!
یکی از خواهرانم جواب داد :" حاج خانم فعالیت های ما در برابر شما هیچ است"


روز بسیار خوبی بود. نزدیک اذان بود، خداحافظی کردیم و دوستانم برای نماز به مسجد رفتند و از آنها جدا شدم و به خوابگاه برگشتم.

حالا می توانم بگویم دباغ الگوی زن مسلمان ایرانی است.




و شاه جمله ی ملاقات مان :

بسیج یک زن بسیج یک خانواده است.